از شرقی های غرب زده
تاریخ نویسان و جامعه شناسانی چون آرنولد توینبی و سامیول هانتینگتون جوامع را به چهار دسته جمع بندی کرده اند: ۱) جامعۀ اسلامی یا عربی، ۲) جامعۀ هندی یا برهمنی، ۳) جامعۀ کانفوسیوس و ۴) جامعۀ غربی یا عیسوی. آن ها سه جامعۀ نخست را در کشاکش ایدیولوژیک با جامعۀ سوم ـ دنیای غرب ـ می پندارند. از سوی دیگر، این تیوری پردازان، به مفاهیمی چون مدرنیزم و مدرنیته از فلتر غرب نگریسته و آن ها را پدیده های غربی می شمارند. این طرز تفکر تنها از غربی بودن این ایده های نمی گویند، آن ها از شرقی نبودن شان هم می گویند. بخش دوم خیلی مهم است چون به شکل غیر مستقیم از نامطابقت، ناسازگاری و ناخوانی این ایده ها با شرق و شرقیان حرف می زند. برای همین است که در بیشتر موارد، هم در شرق و هم در غرب، ایده های آزادی، دموکراسی، مدرنیته و دیگر ایده های دوره روشنگری محصول مکتب های غربی شمرده می شوند. از روی همین دیدگاه ها استند که مفاهیم «شرق» و «غرب» به وجود آمده اند، مفاهیم دوگانه یی که ایده ها را تقسیم بندی کرده و بر آن ها برچسپ شیوۀ تفکر شرقی یا غربی را می زنند و طوری وانمود می کنند که این دو طرز فکر کاملن از هم جدا او حتا ضد همدیگر استند.
این در حالی است که مفاهیم دوگانه یی چون «شرق» و «غرب» مفاهیم خیلی مغلق اجتماعی را با ساده انگاری و پیش داوری تشریح کرده و غلط انگاری های ما را در مورد مردم و جامعه های دیگر بیشتر می سازند. زمانی که ما از شرق و غرب حرف می زنیم تنها در مورد یک تمدن و یک ملت نه، بلکه حرف از هزارها سال تمدن، هزار ها ملت و ملیون ها انسان متفاوت می زنیم. شیوۀ تفکر مردم یک سرزمین را تنها از روی نقطۀ جغرافیایی که آن ها در آن به دنیا آمده اند، نمی شود تعیین کرد و بر آن برچسپ «شرقی» و یا «غربی» زد.
در دنیای گلوبالیزه، این دسته بندی ایده ها و مفاهیم به دو دسته و استفاده از مفاهیم دوگانه، باعث به وجود آمدن دشواری های زیادی هم برای شرق و هم برای غرب می شوند.
نخست این که این مفاهیم پیش داوری و طبقه بندی ایدیولوژیک را به وجود آورده و منجر به ناسیونالیزم ناقص، تعصب و نژاد پرستی ـ هر چند غیر مستقیم ـ- در غرب می شوند. چون سفر انسان به سوی مدرنیته دستاورد شیوۀ فکری غرب و جنبش روشنگری پنداشته می شوند، غربی ها پیش داوری های نادرستی از شرقیان و تمدن شرق پیدا می کنند. به گونۀ مثال فکر می کنند زنان شرق «عقب مانده» و در نیاز زنان غربی اند تا با ایدولوژی های غربی ـ دموکراسی و آزادی ـ آن ها را از دشواری ها نجات بدهند. برای همین است که خیلی فمینیست های غربی درک خیلی نادرستی از اوضاع زنان شرق دارند. و زمانی که در مورد دشواری های زنده گی زنان شرق می نویسند با دیدی از بالا به پایان و تحقیر آمیز می نویسند. چون فکر می کنند شرقی ها همیشه چنین بوده اند و خواهند بودـ البته تا زمان که ایده های غربی را بپذیرند. گویی شرقی ها همیشه آزادی ستیز و غربی ها همیشه پاسداران آزادی بوده اند. مشکلی که در این جا است همان طبقه بندی ایده های به «شرقی» و «غربی» عوض ایده آل های جهانی است. مثلن شماری زیادی از غربی ها باور نمی کنند که مثلن یک شاعر زن در قرن دهم میلادی در شرق از آزادی می سرود ـ آزادیی که امروزغربی می خوانندش.
زمانی که مری ولستن کرافت برای نخستین بار بیانیۀ چند صد صفحه یی «حقوق زنان منحیث شهروندان» را در قرن ۱۸ نوشت، همنظران او انگشت شمار بودند. او از پیشگامان جنبش فمینیستی در جامعه يی بود که زنان را به هیچ وجهی برابر مردان نمی دانست. ولی جامعه یی که آمادۀ تحول بود. حالا زمانی که زنان شرق می خواهند برای همان ایده آل ها بجنگند، غربی پنداشته می شوند. آن ها را هم در شرق و هم در غرب «غربی زده» می پندارند. گویی خواست حقوق برابر برای همه شهروندان دنیا ایده یی است تنها برای غربی ها. کم توجه به این می شود که ایده آل ها مربوط بخش بندی های ایدولوژیک شرق و غرب نه بلکه جستجوی انسان ها برای روشنگری و حق طلبی استند، همان چیز هایی که انسان های همه جای کرۀ زمین از سالهاست برای به دست آوردن شان کار کرده اند.
یکی از دلایل این برچسپ زنی ها نگرش به دنیا از دید یوروسنتریک یا اروپا محور است. این دید دشواری های زیادی را در شیوۀ تفکر و پژوهش مردمان شرق و غرب به وجود آورده است. شرقی ها چون شماری از ایده ها را ـ بنا بر پروپاگانداـ غربی می پندارند، می کوشند از آن ها دور باشند تا فرهنگ غرب به سرزمین آن ها نیاید. از سوی دیگر، غربی ها خود را پاسدارن علم و ساینس و فرهنگ می پندارند. در غرب خیلی ها فکر می کنند که منطقی و علمی فکر کردن و یا ایده های آزادی و دموکراسی مفاهیم اروپایی و غربی اند. درست است که بیشتر کشفیات و اختراعات ۴۰۰-۵۰۰ سال آخر در منطقه های جغرافیایی غرب صورت گرفته اند، ولی «غربی» پنداشتن این پدیده ها درست نیست. چون به گونۀ هر چند غیر مستقیم می گوید که این ایده ها شرقی نیستند، دور از شرق استند، آن چه استند که شرق نیست: منطقی، علمی. و چنین است که مفاهیمی که حاصل جنبش روشنگری اند با شرق ناسازگار پنداشته می شوند.
مهم است توجه کنیم که این تحلیل ها از دید اورینتالیزم غربی در مورد شرق صورت می گیرند زیرا اصلن توجهی به شرایط سیاسی، اجتماعی، منطقوی و اقتصادیی که باعث به کار آمدن جنبش روشنگری در غرب شد، نمی کنند. مثلن کم می خوانی کسی در مورد تحلیل های دانشمندان و نویسنده گان دورۀ پسا استعماری بپردازد که چه قدر جنبش روشنگری وابسته بود به نقش اروپای استعماری، نیروی کار ارزان ـ که حاصل برده داری بودـ- منابع طبیعی مناطق دیگر، و پیشرفت های اقتصادیی که شرایط برای فکر کردن و توسعه فکری را فراهم کردند. اروپای استعماری فرصت های توسعه فکری داشت در حالی که خیلی ها در شرق در حال مبارزه برای زنده ماندن بودند. عدم وجود شرایط برای توسعه به این معنی نیست که محصولات فکری جنبش روشنگری با شرق ناهماهنگ استند. گویی غربی ها یک ژن دارند که شرقی ها ندارند و آن ژن پاسدار آزادی، دموکراسی و تفکر مدرنیته است. باید در نظر گرفت که سالهای استعمارگرایی برای اروپا سال های سازنده و برای «شرق» ویرانگر بودند.
همچنین، مهم است در نظر داشت که مفاهیم مدرنیته تنها یک خط سیر ندارند. این مفاهیم ممکن برای شرق و غرب تفاوت داشته باشند. هر منطقه نظر به شرایط متفاوت می تواند از مفاهیم آزادی، فمینیسم، دموکراسی و ماده های مشخص حقوق بشر تعبیرهای جداگانه داشته باشند. مثلن با وجود عناصر مشترکی چون مکانیزم، نهادها، جامعه مدنی و حقوق شهروندی، دموکراسی می تواند به شکل های مختلف بروز کند. همانگونه که داوود بیتام یکی از سرشناسان جامعه شناسی در کتابها و مقالاتش اشاره کرده است، جوامع مختلف و شرایط گوناگون نیاز به ترتیبات مختلف و مدل های مختلف برای اصول دموکراتیک دارند. نبود دموکراسی در شرق بیشتر به خاطر عدم آماده گی جامعه برای آن است نه به خاطر این که دموکراسی یک پدیدۀ غربی است. از این رو چندین نتیجه گیری می توان کرد:۱) دموکراسی و مدرنیته محصول مکتبهای فکری غرب نیست. ۲) هیچ ناسازگاری اساسی بین دموکراسی و شرق وجود ندارد. ۳) امپریالیزم غربی نمی تواند سوژۀ این که فقط یک مدل دموکراسی وجود دارد را بر دیگران تحمیل کند. ۴) اگر دموکراسی یک پدیدۀ غربی و بیگانه پنداشته نشود، مردم شرق هم به دموکراسی به عنوان یک پدیدۀ خارجی نه نگریسته و برای ساختن مدل خود از دموکراسی بیشتر می کوشند.